تلويزيون كه تو را داد نشان، خنديدم
ديدمت خنده چو بر روي لبان، خنديدم
من از اينكه پس از ايّام غم و صبر و سكوت
قدرتت بر همگان گشت عيان، خنديدم
گفته بودي كه شكست تو خيالي خام است
منِ ناپخته ي بشكسته دهان خنديدم
خود به گود آمدي امّا چو ندادند رهت
با كليد تو حسن كرد چنان، خنديدم
باز با آمدن و رفتن نامت بازار،
نوسان كرد و من از اين نوسان خنديدم
سكّه و ارز كه از نام تو شد سجده نشين
بعد تو، باز به قدقامتشان خنديدم!
خبر حبس عزيزان تو حيرانم كرد
ولي از شورش زندان زنان خنديدم
راستي "ميم – ه " هم آمده، چشمت روشن!
ديدم از آب نخورد آب تكان، خنديدم
تا شنيدم كه تو گفتي به سلامت بوده
انتخابات، چنان نعره زنان خنديدم!
باز هم كشور ما و يد طولاي شما
ريش و قيچي همه دست خودتان؛ خنديدم!
«بخت حافظ گر از اين گونه مدد خواهد كرد
زلف معشوقه بدست دگران»۱؛ خنديدم